یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۴۵ مطلب با موضوع «واقع‌نوشته» ثبت شده است

چند روزی اینترنت نبود. روز اولی که قطع‌ش کردمد خیلی‌های‌مان عزا گرفته بودیم. کسب‌وکارهای اینترنتی همه از کار افتادند؛ هرچند به لطایف‌الحیل حیاتی‌های‌شان یکی یکی به چرخه برگشتند. کسب‌وکارهای نوپا و جدید هرچند مبنایی اینترنتی هم نبودند در شوک این بی‌اینترنتی ناگهان درماندند و همه دو سه روزی انگار به کما رفتند انگار…
در لایه کسب‌وکارها قطعا این قطع چند روزه‌ی اینترنت همه را دچار مشکل کرد.
اما در لایه زندگی روزمره چی؟ در خانه‌ها و بین خانواده‌ها چه اتفاق افتاد؟
خیلی می‌شنویم این روزها که:
- کلی کار عقب‌مانده این چند روز انجام دادم!
- دیروز بعد مدت‌ها بلاخره کتاب خوندم! آن هم صدوپنجاه صفحه
- کلی زمان اضافه میاریم تو خونه
- می دونستی آسمون تهران هم ستاره داره!؟
- هرچی کار می‌کنی انگار نمی‌گذره!
- من یک خواب خیلی عجیب دیشب دیدم!
- من اصلا بعد مدت‌ها بلاخره خواب دیدم!
- -…
- با چند نفر آدم جدید تو خونه‌ام آشنا شدم!
این آخری هرچه قدر طنز باشد اما واقعیت دارد.

به شخصه
با بهینه‌سازی مصرف سوخت اصلا مشکلی ندارم.
با سهمیه‌بندی بنزین ، با کارت سوخت و حتی با دو نرخی بودن بنزین مشکلی ندارم.
اما با دروغ چرا.
با ریا، با نیرنگ چرا. با بازی‌های سیاسی مشکل دارم.
با فریب مشکل دارم.
با این دولت و شخص اول‌ش مشکل دارم که جمع همه این هاست.
و با کسانی که به نادانی یا به دلیل منافع زودگذرشان در روز روشن و با وجود ادله روشن برای ناکارآمدی او در دوره دوم ریاست جمهوری مقدمات رای آوری‌ش را فراهم کردند، مشکل دارم.
با کسانی که به دروغ برای‌ش نوشتند و تبلیغ کردند مشکل دارم؛
.
حتی با مردمی که درست ندیدند واقعیت ها را نیز مشکل دارم
با هر کسی به قدر خودش…

سوار ماشین شدم. پژو تاکسی زرد را جوان‌کی می‌راند که به نظر نمی‌آمد بتواند در این سن و سال مجوز تاکسی داشته باشد. بر خلاف این جوان‌ک خیلی زیاد در نقش‌ش فرو رفته بود انگار که از اساس برای تاکسی‌رانی به دنیا آمده باشد.
کمی که پیش رفتیم، سر صحبت را با جوان باز کردم.
+ تاکسی خودتونه؟
- آره
+ بهتون نمی‌خوره خیلی سن داشته باشین! تو این سن و سال هم مجوز تاکسی می‌شه گرفت؟
- آره خب می‌شه؛ اما...
+ پدرتون تاکسی داشتن؟
- نه داستان من مفصله. من هدیه گرفتم...
- من معدن خوندم. تو توحید کار می کردم؛ تونل توحیدو می‌گم. اون زمان یک کاری می‌کردیم خیلی پرهزینه و پرزحمت بود. چند نفر رو مشغول می‌کرد که یک حجم نخاله‌ای هر بار خالی بشه از تو کارگاه. من به این رییس کارگاه‌مون گفتم من یک طرحی دارم. یک طرح دادم که وقتی نخاله رو می‌کشن بالا، تحت وزن خودش رو محور بچرخه و خالی بشه. خلاصه کلی کم کرد کارمون رو. شهردار قالیباف بود، اومد دید کار رو خوش‌ش اومد، گفت یک جایزه بدن به من که طرح داده بودم.
- بهم گفتن چی می‌خوای؟! ؛ خونه‌مون تو طرح بود. گفتم مجوز تاکسی!
- کلی مسخره م کردن دوستام. گفتم من این طوری راحت‌ترم که برم و بیام . شما نمی‌فهمین...
- خلاصه این شد که تاکسی گرفتم.
+ یعنی بعدش کارتون شد تاکسی‌رانی!؟
- دقیقا که نه. اما دوست دارم! میام بیرون باهاش و کار می‌کنم.

خیلی خوب در نقش‌ش بود. انگار که از ابتدا برای این کار ساخته شده باشندش..

چند سالی ست که غدیر دارد بیش از پیش مورد توجه قرار می‌گیرد و این البته به جز روح فرح‌بخش زمان و دوران، بی ارتباط با تلاش گسترده‌ای نیست که برخی از دردمندان و مبلغین تشیع دارند این سال‌ها برای غدیر صرف می‌کنند. خدا قبول کند.
اما من یک ابهام دارم. مشخصا غدیر یک عید است. و مشخصا در برخی متون عید بزرگ‌تر. فعالان این سال‌ها سعی دارند از مفهوم کلی عید بودن غدیر، یک فعالیت وسیع اجتماعی شاد بیرون بکشند و غدیر را کم‌کم به روی‌داد فرح تشیع در مقابل محرم به مثابه روی‌داد حزن شیع ترجمه کنند. بر روی غذا دادن و جشن گرفتن و عیدی دادن و ... کلی تمرکز شده است و احادیث و تحلیل‌ها و ... فراوان نقل می‌شود.
اعیاد بزرگی نظیر فطر و قربان با خودشان همه این ها را دارند و طبعا مناسکی ه متناسب با یک جشن مردمی تعریف کرده اند، نظیر دور هم جمع شدن و اذکار جمعی خواندن و تحریم روزه که خودش بار شادی مردمی را طبعا کم می‌کند.
مناسک غدیر اما با روزه شروع می‌شود. غدیر در عین شادی درونی عمیقی که همه برای آن تصور داریم اما گویا در مناسک‌ش با یک عید مردمی و لذت‌بخش تفاوت دارد. گویا توجه خاص شیعه به نعمتی که برای‌ش بل‌که برای عالم خاک آمده، در این عید در قالب تضرع و کرم به فقرا و هم‌نوع و ... درمی‌آید نه تظاهر شادی و جشن گرفتن و لذت بردن و ...
نمی‌دانم. من محدث نیستم اما از روح شریعت می‌پرسم. من این میان اختلاف می‌بینم. و امیدوارانه منتظرم تا طبیبی این دوبینی را درمان کند. برای‌مان بگویید تا بهتر بفهمیم.

بیانیه گام دوم که منتشر شد خدا را شکر خیلی‌ها دوباره بهانه پیدا کردند فلسفه ببافند. از اساتید دانشگاه تا نمایندگان ابن‌الوقت مجلس شورا که دبیرخانه (!) هم برای بیانیه راه انداختند تا رئیس قوه که حکمت به خرج داده و وقت محترم یک جلسه دیگر از جلسات قوه را به اندیشه‌ش در این باب اختصاص داده و درس خارجی رفته، تا ائمه جمعه و روحانیت معظم که در نعت و کشف وجوه الهی صاحب بیانیه منبرها رفته‌اند، تا مدیر مسخره سایپا که فرموده «بیانیه گام دوم انقلاب راه‌برد ما در صنعت خودرو است!» با این مزخرفی که تولید می‌کند.
غافل از این که همه این فلسفه‌ها هم که درست باشد، باز حرف، حجاب روی حجاب است.... که اصل بیانیه ره‌بری برای «عمل» است نه «حرف»! و اصلا نام‌ش بیانیه «گام» دوم است که به وضوح به حرکت فرامی‌خواند و پرگویان، منبر و رسانه پر می‌کنند.

ره‌بری در بخشی از بیانه گام دوم انقلاب، آن‌جا که از فساد و عدالت می‌گوید، از ثروت و فساد مسئولان می‌گوید: « وسوسه مال و مقام و ریاست، حتی در علوی‌ترین حکومت تاریخ یعنی حکومت خود حضرت امیرالمومنین (ع) کسانی را لغزاند، پس خطر بروز این تهدید در جمهوری اسلامی هم که روزی مدیران و مسئولان‌ش مسابقه‌ی زهد انقلابی و ساده زیستیمی‌دادند، هرگز بعید نبوده و نیست؛ و این ایجاب می‌کند که دست‌گاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سه‌گانه حضور دائم داشته باشد و به معنای واقعی با فساد مبارزه کند، به ویژه در درون دست‌گاه‌های حکومتی»

من از این بخش فقط این را می‌فهمم: یک دست‌گاه فراتر از سه قوه باید زود تاسیس شود که امرش و فهم‌ش در عرصه رصد زندگی و رفتار مسئولان فراتر از هر دادگاه و قوه‌ای باشد. یک دست‌گاه که به تعبیر ره‌بری از انسان‌هایی نورانی و جهادگر باشد و از هیچ کس و هیچ چیز جز خدای تعالی نترسند و کمر ببندند که ریشه فساد#مسئولین_فاسد و خانواده‌های فاسد و فامیل فاسدشان را از انحراف دهه پنجم انقلاب بخشکانند. 
چرا همه تفلسف می‌کنند؟ برای این نیست که ضرب اجرایی این فرمان را بگیرند؟ چون می‌دانند دامن‌شان را خواهد گرفت؟ چرا کسی این عملیات صریح را اجرایی نمی‌کند؟ برای این نیست که صاحبان نور و جهاد خارج از دایره تصمیم افتاده‌اند؟‌چرا ما با جدیت نمی‌خواهیم این را.... نکند عادت کرده‌ایم؟

میتی کومون را یادتان هست؟#مامور_مخصوص_حاکم_بزرگ را؟ که دور کشور می‌گشت و متخلفین از حاکمیت را به خاک سیاه می‌نشاند؟ با داداش کایکو که قدرت بود و تسوکه که جوان‌مردی بود و سگارو که ذکاوت و...
نزدیک نیست فرمان ره‌بری به شکل‌گیری همین گروه؟

ما میتی‌کومون می‌خواهیم!

Image result for mito komon

آواهای نخستین از اهمیت زیادی برخوردارند. این که نخستین هجاهای ما وقتی نوزاد هستیم چه طور و چرا تولید می‌شوند؟
محمد اولین هجایی که به زبان آورد «مم مم مم».. بود. لب‌هایش را به هم نزدیک می‌کرد و صدا در می‌آورد... «مم مم مم». یک صوت درون‌گرای محافظه‌کار که انگار در خفقان و شکست یک تمایل برون‌گرا به دست آمده است و در زندانی کردن هجا در پشت دولب شکل می‌گیرد. محمد می‌آمد که بروز کند و ناگهان انگار تمامیت‌ش را کنترل می‌کرد و خودش را می‌یافت : «م مم م مم»
بعدتر که خواست از خودش فرافکنی کند همزه را هم به عنوان هجایی برون‌گرا اضافه کرد. حالا می‌گفت «ام اام ام ام» . اولین بار که فهمیدم فرافکنی محبوب‌ش از خودش، برای محبوب‌ترین‌ش هست و مادرش را با تمام وجود صدا می‌کند ذوق زده شدم... «ام ام اما ام اما» ... محمد کلمه «ام» عربی را می‌گفت و مادرش را صدا می‌کرد. بعدتر با تکرار مکرر «ام ام» و رسیدن به «امامامااما»... به «ماما» و بعدتر به «مامان» رسید... برای من رمز «م» و «ام» و «ماما» و «مامان» در تجربه محمد از جهان، در تجربه‌ش از شناخت جهان و شناساکردن آن عینی و حل شد.

baby-closeup-697x697.jpg

چهل‌ساله‌ای منزل بلوغ است. منزل اوج.
ما برای چه چهل سال می‌آییم؟ شک دارید که ما چهل سال نیامده‌ایم تا مثلا فلان دولت یا مسئول یا خاندان را تهنیت بگوییم؟! یا تایید کنیم؟ این را باید فریاد بزنیم؟ 
شک دارید بزرگ‌ترین منتقدین خاندان هزار فامیل حزب چپ و راست همین بچه‌های انقلابی خیابان انقلاب بیست و دوم بهمن‌ماه هر سال هستند؟

شک دارید این‌ها ملت‌ند نه آقازاده‌های امام فلان یا شهید فلان یا سردار فلان یا حاج آقا فلان یا این اواخر کره‌خرهای ژن خوب رای معتبر دست‌بند سبز و زرد و بنفش و سیاه به دست؟! ملت پابرهنه چهل سال برای چه می‌آیند؟ ملت پابرهنه‌ای که گاهی فرزندان یک آقا یا وارثان بی‌ادعای شهیدانند...
.
سخت است توضیح این عهد... اما خمینی مرد خدا بود. و خدا عهدش را در نهاد بندگان از ازل گذاشته.... و سید القائد خلف خمینی و به راه او...
ملت پابرهنه این را می‌فهمد و این صدا را خوب می‌شنود... همان میزان که لقمه‌های حرام و رانتی فهم نامردم را کوتاه کرده و گوش‌ش را ناشنوا.

انقلاب اسلامی انقلاب ملت پابرهنه بود. انقلاب مستضعفان ؛ پشت سر امام مستضعفان « و الان کماکان ....»
باقی روزه خور مستضعفان‌یم.


40th.jpg

ایام اربعین ۹۰ بود که در مسجد سهله سرپایی و در بین اعمال و بازدیدها اولین صحبت‌های موکب شروع شد. موضوع از این قرار بود که هیئت هنر بعد از چند سال تجربه سوگواره هنر و حماسه و ارائه آثار عاشورایی در حاشیه خیمه هنر و حماسه، حالا ظرفیت آن را داشت که در کار تولید آثار هنری با طیف وسیع تر مخاطب بشود؛ بی‌دلیل هم نبود. در همین سال‌ها تقاضای زیادی برای استفاده از تولیدات هنری هیئت در بین هیئات مذهبی و جامعه مخاطب هنر دینی ایجاد شده بود. همه این‌ها در کنار این واقعیت که هیئت هنر باید یک جریان زایا و موثر هنری در سطح ملی بماند و با گذر زمان و رفت و امد دانش‌گاهی در فراز و نشیب طبیعی جریان‌های دانش‌گاهی نیافتد، بلاخره بچه‌های هیئت را مجاب کرد که باید قدم در تالیف و تولید با هدف‌گذاری وسیع گذاشت. 
موکب فرزند این اتفاقات و واقعیت‌هاست. آن‌ روزها که شور سفر پرشور اربعین تازه داشت می‌گرفت و موکب‌های عراقی با حال وصف ناشدنی‌شان، یک خیمه آرمانی عزا بودند برای بچه‌های هنر، موکب هم «موکب» شد. نشانی پر از خاطره و علقه و صدالبته با آوا و زبانی جهانی در سطح جهان تشیع و اسلام. راستش این‌ها را هم در زمان انتخاب نام نظر داشتیم؛‌ که خارج از مرزهای اعتباری، در هنر عاشورای بی‌زمان و در پهنه‌ی کربلای بی‌مکان حسینی باید نقش آفرین باشیم.

moukeb.jpg

اولین برخورد ما واقعا برخورد بود؛ روز اول دانشگاه هنر، کلاس درک و بیان. من که سر پرسودا و غرور جوانی داشتم مقابلش بلند شدم و دعوای مفصلی کردم...
اما مرد نازنین و خاکی قصه اصلا گویا بهش برنخورد.... دست پاچگی چهار استاد عزیز دیگر کلاس را در مهار من مهار کرد و مهربانانه آتشم را هم به آب لبخند فرونشاند...
همین برخورد تند نخست من و آرامش او بود که صمیمانه در دلم نشاندش و شاید او را هم به همدمی این جوان سرکش علاقه مند کرد. 
بارها در خلوت اطراف کلاس و بازدید و رفت و آمد و ... کنارم می کشید و درددل می کردیم. از زمانه می گفت و از شعرهایش می خواند؛ شعر هایی که مهم تر از صنایع ادبی حس داشت...
یادش به خیر شعر پر حسی که برای علی بن ابی طالب امام مردان تاریخ گفته بود و با خواندنش اشک در چشمش غلطید...
بارها بعد از آن سال ها گفتم که اگر می دانستم محمدابراهیم جعفری که بود جرات نمی کردم آن روز اول بلند شوم... فکر کنم او هم خوب فهمیده بود جاهلی این بچه دانشجوی روز اولی را...
خدایش بیامرزد

محمدابراهیمـجعفری.jpg

یعنی از همان اولین روزها معلوم شد #وابستهایم... وقتی برای کوچک‌ترین نیازمان ضجه می‌زدیم تا دل مادر‌هامان را به رحم بیاوریم...
جمله وابسته‌ایم و این وسط برخی وابسته‌تر... بلاخره فرق می‌کند که تاجر باشی یا زارع. که نگاه‌ت به زمین صدرنگ و بدتر اهل هزاررنگ‌ش باشد یا آسمان همیشه آبی... نگاهت به کَن و اسکار و فجر و ونیز و ... باشد و منتظر باشی تا سر موقع برای فلان گالری‌دار یا فلان صاحب حراج دم تکان بدهی، دم کدام پخش کننده را ببینی تا فیلم‌ت خوب‌تر فروش برود. ببینی باد سیاست کدام طرف می‌وزد تا کمپین رئیس جمهور احتمالی را خالی نگذاری و ... یا وابسته نظام اسلامی باشی؛ جایی که هرچه هست هنوز هم تنها ملکی‌ست که عَلَمِ اسلام مجاهدت را بالا برده است.
کدام بهتر است؟

_99994725_1396112223390514513318494-1.jpg