یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۴۵ مطلب با موضوع «واقع‌نوشته» ثبت شده است

این مطلب در تاریخ 1 مهر 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------

وبلاگ جای روضه خوانی نیست؛ یعنی راستش اصلا ظرفش نیست. ظرفیت ندارد.c9a4d31fe6078b623eabd44f5441c741__DSCN3335.jpg (408×545)
روضه را باید در دل تاریکی،
آن جا که تنها خدا می بیندت و ولی خدا،
آن جا که هق‌هق‌ت با حق‌حق ملائک هم مخرج می شود،
آن جا باید خواند.
اما مگر می شود از امشبی به راحتی گذشت ؟ 

این مطلب در تاریخ 13 خرداد 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------

سخت می توانم برای کسی توضیح دهم که چرا من،

جوان بیست و چند‌ساله ی هزاره‌ی سوم، جوان عصر ارتباطات، جوان شنگول و سرمست غرور جوانی،
باید با این همه چیز که بهانه های خوبی هستند برای غرور و بی اعتنایی به غیر، با این همه دست مایه ی سرگرمی و غفلت،
عاشق آن پیرمرد هشتاد ساله‌ گشته ام؟
تازه برای تان سخت است احتمالا، که اگر بنویسم : باور ندارم کمتر معشوقی بتواند این گونه عقل از سر عاشق‌ش برباید که او ربوده است.....
پیرمرد امام ما بود آخر....... 

این مطلب در تاریخ 13 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

----------------------

آقا، آقا بود؛ آقای آسمان‌ها و زمین
اما به کودکان که می‌رسید، بچه می‌شد انگار!
زودتر می پرید و سلام می‌کرد، به بازی‌هاشان وارد می‌شد!
حکم‌شان می‌شد گاهی.
به حسن و حسین‌ش کولی می داد؛ حتی سر نماز.....

می‌گفت بچه‌ها را دوست دارم! بی‌دلیل نمی‌گفت این را
« که با خاک بازی می‌کنند،
که بسیار گریه می‌کنند ؛
که چیزی برای فردایشان ذخیره نمی‌کنند
که هر چه در بازی می‌سازند بعد آن همه را خراب می‌کنند؛
دل نمی‌بندند به دنیا؛
دعوا که کردند با هم، زود آشتی‌شان می‌شود، بی‌معطلی، »

همین آقای دوست داشتنی،
حسن‌ش؛
حسن کودک‌ش،
بعد او غمی برداشت بر گرده‌ی کوچک‌ش،
در کوچه‌های تنگ مدینه،
که تا عمر داشت کسی خنده را بر لبش ندید؛
تا عمر داشت آشتی‌اش نشد با آن نامردها....

السلام علیک یابن رسول الله...

این مطلب در تاریخ 12 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------imam-khomeini.jpg (200×342)

بچه های سمپاد خوب می شناسندش!

 

بعضی مریدش بودند حتی!

ولی من تنها از پس چند شعر و یک نام می شناسمش!

احمد محبی آشتیانی.
کسی که با چند شعر و تنها چند شعر خوب می فهمی اش! که عاشق است اما نه عاشق هر کسی....
احمد محبی آشتیانی -حداقل آن محبی آشتیانی جوانی که در پس اشعارش می شناسمش- عاشق پیرمردی هشتاد ساله است؛
نه فقط احمد که بسیاری از هم‌نسلان‌ش هم دل و دین در گرو محراب ابروی همین پیرمرد عاشق هشتاد ساله باخته اند؛
نه هم‌نسلان احمد که تا دنیا دنیاست ، پیرمرد عاشق سرگشته فراوان دارد.....

این مطلب در تاریخ 5 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------------

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از شهر بزرگ، تهران و دیگر ابرشهرهای عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد تازه می‌شود به وسعت دو سه منطقه‌ی تهران!
هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر، شیک و سفیدپوش در مکه جمع می‌شوند، می‌آیند و می‌روند، می‌گردند و مروه را تا صفا، صفا می‌کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می‌روند، اصطلاحا وقوف می‌کنند. شب را می‌مانند و بعد مشعر و آخر سر منا....
مناسک دارد حج؛ آخر. دو میلیون و اندی انسان سفیدپوش در چند روز ناقابل همه‌ی شهر را پر می‌کنند و آداب به جا می‌آورند. شهری که چندان بزرگ نیست؛ مکه...
همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل‌های غولی‌پیکری که آسمان مکه را خراش داده‌اند و تا چشم کار می‌کند هم هتل است. دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس‌های شیک سفید. و درنمی‌مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می‌آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته‌اند؛ همه چیز طبیعی‌ست گویا....