یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۳۹ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

این مطلب در تاریخ 10 فروردین 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

------------------------

چقدر شبیه زمان انتخابات بود این دادو بی داد ها....

----------

آن ایام با خودم فکر می کردم یعنی واقعا این بیست ودوهزار نفری که بعضا به این‌ حرف ها دل‌خوش کرده اند، خبر ندارند از جامعه‌ی ایران یا خود را امید می‌دهند یا حتی.......
اخراجی ها اکران شد، جدایی نادر از سیمین هم!
بنده جزو آن دسته بودم که نه کاری به این حماقت‌های سبز رنگ داشتم نه در دیدن اخراجی‌ها سودی می دیدم، مثل آن خیلی از ملت که از اخراجی‌ها لذت می برند هم ، لذت نمی بردم از آن، پس به تمایل شخصی نادر از سیمین را دیدم! فیلمی خوش ساخت و البته ناجوان مرد و عوضی!

این مطلب در تاریخ 7 فروردین 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------------

 ایستاده‌ام وسط حیاط، باد نوروزی بیست‌ونهم اسفند لای موهایم می‌وزد، به خیال این که مثل داستان‌ها، موهایم را در هوا افشان‌کند و منصرف می‌شود وقتی می‌بیند که این موهای مجعد تودرتو خیال افشان شدن ندارند......

باد می ایستد. سکوت سردی همه جا را پر کرده، مگر غار غار کلاغی گاه‌به‌گاهی خراشی بر این هیبت ساکن وارد کند. نگاه می‌کنم! هیچ ذوقی برای ماندنم نمانده...
رنگ حوض پر از ماهی در نگاهم رفته و نمی‌دانم این بی رنگی به خاطر غباری‌ست که این زمستان بر روی آن نشسته یا غباری که در چشمم دارم!؟
از وقتی رفتن‌مان قطعی شد این گونه شدم.
خیلی تلاش کردم نرویم!
دوست داشتم این خانه را؛ پنجاه سالگی‌اش را، حیاط قدیمی و بدون مشرف‌ش را، حوض پر از ماهی‌اش را، دو درخت خرمالو و درختان توت و نارنج‌ش را، گل‌های رز و محمدی‌ش را دوست داشتم! حتی شمشادهای هرجایی‌اش را دوست داشتم. آن تابستان‌ها که تخت روی حوض می‌گذاشتم و در خنکای آب و سایه‌ی درخت خرمالو برای خودم رمان می‌خواندم را دوست داشتم. آن لاک‌پشت‌ها، ماهی‌ها حتی این گربه‌ها، حتی آن گربه‌ای که آن بهار ماهی قرمز توی حوض را ناجوان‌مردانه شکار کرد، آن‌طور که پولک‌هایش روی آب حیران مانده بودند، همه را دوست داشتم.
حوض خانه مان

این مطلب در تاریخ 7 اسفند 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

------------------

 

استودیوی طراحی راکس (Rux) یک استودیوی طراحی نیویورکی‌ست!
وقتی به سایت راکس مراجعه می‌کنید، می‌بینید که سابقه‌ی طراحی این استودیو از طراحی فضاهای شهری تا بطری مشروب تا حتی وسایل جنسی در نوسان است! همین راکس دعوت می‌شود تا بیاید و برای امارات متحده عربی اسلامی طرح مسجد بدهد!!!
این استودیو توسط یک مرکز طراحی اماراتی، دعوت می‌شود که بیاید و برای بافت عربی اماراتی، طرح یک مسجد شهری بدهد!
فکر کنید!
طرحی برای عبادت‌گاه اسلام و مسلمانان توسط استودیویی که برایش فرق نمی‌کند بطری ودکا طراحی کند یا مسجد!!!
نتیجه‌ی این چالش عینی می‌شود این:

" مسجد زوال‌یافته طراحی‌شده توسط استودیوی راکس "

این مطلب در تاریخ 6 اسفند 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------------

بیست و پنج فوریه‌ی دوهزارو ده میلادی،
برای یکی از دوستانم نوشتم :

" سیل عظیمی در راهه که وقتی بیاد جز درختان ریشه دار سال های دور، از ویران‌گری اون در امون نیستند! چه کنیم با ریشه های یکی دوروزه‌مون! ما نهایتا ریحون های خوش عطر نازک‌نارنجی!
.....
اما حقیقتی که داره رخ می ده بزرگ‌تر از این هاست!
به خدا فرصت خیلی کمه! باید انتخاب کرد...
..... "

اون روز، باور نکرد؛
حداقل اون قدر که باید، باور نکرد....
امروز خیلی خیلی خیلی باورکردنی تر شده این حرف. هرچند او این جا رو نمی خوونه
و هرچند اگر هم روزی بخونه، باز هم اون قدر که باید باور نمی کنه!
 اما دعا می کنم، روزی که باورکرد، دیر نشده باشه............

--------------------------------
پی نوشت:
من و تویی که باور داشتیم، هیچ فکر می کردیم این قدر سریع !!!؟
هیچ فکر می کردیم ؟
همه می دونیم که فرصت خیلی کمه!
کمر ببندیم به تقوا؛ 
که " من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و یرزقه من حیث لا یحتسب! و من یتوکل علی الله فهو حسبه......." طلاق 2/3

این مطلب در تاریخ 1 اسفند 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------

برای تو می‌نویسم رفیق جانی! مرد یخی!
تصور بودن در اکثریت خیلی سخت‌ست. خیلی‌خیلی سخت‌تر از بودن در اقلیت....
این که بدانی باید از اکثریت دفاع کنی، آرام نباشی و با آن چه رخ می‌دهد صادقانه برخورد کنی!
این که نخواهی ژست "خیلی می‌دانم‌ها" را بگیری! ژست آن‌ها که می‌دانند پشت پرده دست همه در یک کاسه است!
این که خود را نخواهی از امت اسلام جدا کنی! پس با روستایی و شهری، با ایرانی و عراقی و فلسطینی و مصری هم‌درد ببینی خودت را! پس نفرتت باید بگیرد از او که با غیظ فریاد می‌زند که نه غزه، نه لبنان... هم او که حتی این قدر هم شعور ندارد که نمی‌داند این یعنی نه ایران! در این جهان جهانی‌شده....
این که سارتر و نیچه به دست نگیری و خودنمایی نکنی! این که جلوی خود را بگیری و موهایت را بلند نکنی. :)
این که مانند همه چایی قندپهلو بخوری و قید نسکافه و کافی‌میکس را بزنی! این که جلوی خودت را بگیری و کلمات انگلیسی بلغور نکنی ... مثل کفترچایی ها که دانه بلغور می‌کنند!!!  با آن که گاهی ذهن‌ت تنها انگلیسی می داند!
خیلی سخت است تصور در اکثریت بودن ...
 غربت را عشق است!

این مطلب در تاریخ 25 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم

-----------------------

روزی که بلاگ رو ساختم فکر می کردم باید از هنر بنویسم! فقط...

کم کمک دستم آمد که بلاگ بلاگ است و هرچه هر زمان مشغولت کرده را پذیراست و به ناچار، منی که خیلی اوقاتم مشغول هنر و مباحث هنر است از هنر خواهم نوشت.

این روزها گرم سودایی دیگرم ناچار..........

-----------------
گرم آزمایشم‌ این روزها. فتنه! آزمایشی که دامن امت مرا گرفته و یکی یکی دارد آزموده پس می دهد!
خیلی از دوستان م را در این آزمون بزرگ جا گذاشتم! "ح" را! "ر" را! "ف"، "ش"، "ه"، "ر"، "ع"، "ح"، "ع"، "م"، "ع"، "ع"، "م"، "ا"، "ک"، "ا"، ".......
نه که فکر کنی این عزیزانم خیلی پای محکم داشتند پیش از این ها ها! نه. دوستان م میانه بودند! انتخاب داشتند پیش روشان ......
نه که فکر کنی دوست‌شان ندارم دیگر! نه... کمتر گوش شنوا دارند و گرنه دلم از همیشه بیشتر برای شان می تپد.

این مطلب در تاریخ 13 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

----------------------

آقا، آقا بود؛ آقای آسمان‌ها و زمین
اما به کودکان که می‌رسید، بچه می‌شد انگار!
زودتر می پرید و سلام می‌کرد، به بازی‌هاشان وارد می‌شد!
حکم‌شان می‌شد گاهی.
به حسن و حسین‌ش کولی می داد؛ حتی سر نماز.....

می‌گفت بچه‌ها را دوست دارم! بی‌دلیل نمی‌گفت این را
« که با خاک بازی می‌کنند،
که بسیار گریه می‌کنند ؛
که چیزی برای فردایشان ذخیره نمی‌کنند
که هر چه در بازی می‌سازند بعد آن همه را خراب می‌کنند؛
دل نمی‌بندند به دنیا؛
دعوا که کردند با هم، زود آشتی‌شان می‌شود، بی‌معطلی، »

همین آقای دوست داشتنی،
حسن‌ش؛
حسن کودک‌ش،
بعد او غمی برداشت بر گرده‌ی کوچک‌ش،
در کوچه‌های تنگ مدینه،
که تا عمر داشت کسی خنده را بر لبش ندید؛
تا عمر داشت آشتی‌اش نشد با آن نامردها....

السلام علیک یابن رسول الله...

این مطلب در تاریخ 12 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------imam-khomeini.jpg (200×342)

بچه های سمپاد خوب می شناسندش!

 

بعضی مریدش بودند حتی!

ولی من تنها از پس چند شعر و یک نام می شناسمش!

احمد محبی آشتیانی.
کسی که با چند شعر و تنها چند شعر خوب می فهمی اش! که عاشق است اما نه عاشق هر کسی....
احمد محبی آشتیانی -حداقل آن محبی آشتیانی جوانی که در پس اشعارش می شناسمش- عاشق پیرمردی هشتاد ساله است؛
نه فقط احمد که بسیاری از هم‌نسلان‌ش هم دل و دین در گرو محراب ابروی همین پیرمرد عاشق هشتاد ساله باخته اند؛
نه هم‌نسلان احمد که تا دنیا دنیاست ، پیرمرد عاشق سرگشته فراوان دارد.....

این مطلب در تاریخ 5 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------------

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از شهر بزرگ، تهران و دیگر ابرشهرهای عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد تازه می‌شود به وسعت دو سه منطقه‌ی تهران!
هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر، شیک و سفیدپوش در مکه جمع می‌شوند، می‌آیند و می‌روند، می‌گردند و مروه را تا صفا، صفا می‌کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می‌روند، اصطلاحا وقوف می‌کنند. شب را می‌مانند و بعد مشعر و آخر سر منا....
مناسک دارد حج؛ آخر. دو میلیون و اندی انسان سفیدپوش در چند روز ناقابل همه‌ی شهر را پر می‌کنند و آداب به جا می‌آورند. شهری که چندان بزرگ نیست؛ مکه...
همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل‌های غولی‌پیکری که آسمان مکه را خراش داده‌اند و تا چشم کار می‌کند هم هتل است. دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس‌های شیک سفید. و درنمی‌مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می‌آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته‌اند؛ همه چیز طبیعی‌ست گویا....

این مطلب در تاریخ 27 دی 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------------------

بت‌من را به یک معنا ، باید اسطوره‌ی حماسی دنیای غرب معاصر بدانیم!
حداقل یکی از اسطوره‌هایش..
بت‌من به زبون ما، شاید همون پهلوون فرهنگ غربه، نمی دونم ! شاید رستمش.....
در این صورت ماشین بت‌من یا همون بت‌موبیل، مرکب پهلوونه و به یه معنایی همون رخش رستم!
 مرکب پهلوون نماد و نشانه ی خیلی چیزهای اون پهلوونه... سرعت‌ش! ابهت‌ش! اراده‌ش! و .....
هیچ کدوم از ما مطمئنا نمی تونیم تصویری از رستم رو روی یه خرِ نذارِ مریض تو ذهنمون بپذیریم! D:
خب !
بت موبیل هم همینه! مرکب بت‌من! اسطوره‌ی حماسی(!) دنیای معاصر.....

این  کمیک، تحولات ماشین بت‌من رو در یه پرده به نمایش گذاشته! کار خوبی شده و گرچه شاید به هدف این نذاشتن‌ش که ما بشینیم و به استنادش، از غرب بد بگیم اما حالا که می‌شه گفت، چرا نگیم!!؟ :)
نگاه کنید :