یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

هُمْ أرَاذِلُنَا بادِیَ الرَّأْیِ ...

سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۱۹ ب.ظ

چند روز پیش را با بروبچه های خوب هنر مشهد بودم.
بعد از سفر هم در مصاحبت با عزیزی چیزی شنیدم که با آن چیزهایی که در سفر مشهد از بچه ها شنیدم نزدیک بود
و لاجرم این پست را می نویسم چون انگار نیاز هست که خودمان را واکسینه کنیم....

کمی بلند است و برای هرکسی توصیه به خواندن نمی‌کنم؛ هر چند عزیزان و دوستان نزدیکم‌ کاش بخوانند...لااقل


"ملاء" در قرآن، بخشی از جامعه هستند که خود را از دیگران بالاتر می دانند. اگر چه "ملاء" قرآنی معمولا کافران هستند اما در قرآن خیلی وقت‌ها کافرانی هم هستند که جزو ملاء نیستند. در واقع می دانی چیست؟ این ملاء بودن چیزی به ظاهر جدا از کفر است. یک جورهایی طبعی ست انگار که مترادف با جایگاهی اجتماعی در بخشی از مردم اجتماع شکل می‌گیرد.

طبعا این بخش از مردم اجتماع که "ملاء" را تشکیل می‌دهند از متمولین و صاحبان سرمایه و اصطلاحا آن‌هایی هستند که دست‌شان به دهان‌شان می رسد اما این هم به این معنا نیست که هر کس دست‌ش به دهان‌ش می رسد روحیه استکباری "ملاء" را دارد.
و این دست به دهان‌رسیدن هم فقط در موضوعات مالی نیست. ملاء علمی داریم. ملاء اقتصادی داریم. ملاء فرهنگی داریم. این‌ها از هر گروه و با هر صفتی هستند، وجه اشتراک‌شان غرور و استکبارشان در مورد نعمت و ویژگی‌هایی ست که خدا به امانت به‌شان داده....
و البته این هم مانند خیلی چیزهای دیگر مراتب دارد و گاهی آن قدر ناخودآگاه است در کسی که به راحتی ممکن است خودش انکارش کند..... 

موضوع من و این نوشته با استکبار این قوم مستکبر نیست.
چه این که قرآن هم‌واره به ما گوش‌زد کرده که نسبت مسلمانان با این ملاء چیست؟ ما در اسلام این‌ها را از این وجه که بر غیر حق اعتماد کرده‌اند مغرور می‌دانیم و اصلا آدم هم به حساب نمی‌‌آوریم‌شان؛ چه برسد به این که برای‌شان شانی و جایگاهی ویژه‌ قائل باشیم....

روی سخن من با برادران و خواهران ایمانی خودم است، آن زمانی که در مقابل با این قوم مستکبر و مظاهر استکبارشان قرار می‌گیرند.

راستش هم در سفر و هم بعد سفر با عزیزانی هم‌نشین شدم که در مقابل این گروه و استکبارشان، سرهای فروافتاده داشتند. احساس استغنا نداشتند. در حالات بدش دوست داشتند شبیه آن‌ها باشند و در بهترین حالشان دوست داشتند در چشم آن‌ها خوار جلوه نکنند...

می دانید؟ ملاء قوم نوح آمدند و بعد از به ظاهر خفیف پنداشتن پیامبر خدا ، پیروان‌ش را اراذل، یعنی دون‌مایه، خوار، از طبقه‌ی اجتماعی پائین‌تر نامیدند که اندیشه ندارند و گفتند شما بر ما فخری ندارید و دروغ می گویید.

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَىٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ
اشراف و سران کافر قومش گفتند : ما تو را جز بشرى مانند خود نمى‏بینیم ، و کسى را جز فرومایگان که نسنجیده و بدون اندیشه از تو پیروى کرده باشند مشاهده نمى‏کنیم ، و براى شما هیچ فضیلتى بر خود ملاحظه نمى‏کنیم، بلکه شما را دروغگو مى‏پنداریم .(هود؛ 27) 

پیامبر خدا خیلی عجیب جواب‌شان را می‌دهد. می‌دانید اصلا انگار نه انگار که خوارنگریستن آنان اهمیت دارد. جوری جواب‌شان را می‌دهد که از استغنای کلمه‌ی حق در عمق وجودت لذت جاری می‌شود....

 .... وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا ۚإِنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَلَٰکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ . وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَوَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ ۖ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ 
و من [براى به دست آوردن دل شما] طرد کننده کسانى که ایمان آورده‏اند [و شما آنان را فرومایه مى‏دانید] نخواهم بود ؛ زیرا اینان ملاقات کننده پروردگار خویش‏اند . ولى من شما را گروهى مى‏بینم که جهالت مى‏ورزید. اى قوم من ! اگر آنان را از خود طرد کنم ، چه کسى مرا در برابر [عذاب] خدا یارى مى‏دهد ؟ آیا متذکّر نمى‏شوید؟ من به شما نمى‏گویم که گنجینه‏هاى [عنایات و الطاف] خدا نزد من است [تا به طور مستقل بتوانم حاجات شما را برآورم و هر تصرفى را که مایل باشم در آسمان‏ها و زمین بنمایم] ، و ادعا نمى‏کنم که غیب هم مى‏دانم، و نمى‏گویم که من فرشته‏ام و درباره آنان که چشمانتان خوارشان مى‏نگرد ، نمى‏گویم که خدا هرگز خیرى به آنان نخواهد داد ؛ خدا به آنچه در دل آنان است آگاه‏تر است ؛ اگر چنین گویم از ستمکاران خواهم بود (هود؛ 29 و 30) 

من آن ها را که شما کوچک و بی‌کلاس و ژولیده و نادانا و مستضعف و مردم عامی و عوام و ساده و روستایی لقب می دهید و مغرورانه فکر‌ می‌کنید خیر و خوبی از آن شماست، به هیچ وجه از خودم دور نمی‌کنم. آن‌ها به دیدار خدای بزرگ‌شان ایمان آورده‌اند و چه چیزی از این بالاتر!؟ من می‌دانم که خدا به این بندگان‌ش بیشتر آگاه است و شما را نادان می دانم. نادان های شکم‌گنده‌ی متبختر! 
جانم به غیرت رسول خدا بر مومنان خدا. جانم به این هواداری!
و بعد جانم به این کلام
که می گوید اگر این‌ها را از خودم برانم دین خدا دیگر چه انصاری خواهد داشت؟ تمام تاریخ گواه است که مستضعفین تنها یاوران دین خدا بوده‌اند و تا آخر هم همین طور خواهد ماند.... و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا..... 


 

می‌دانید از چه چیز نوح نبی -که بر پیامبر آخرین و آل طاهرین‌ش و او صلوات خدا و ملائکه مقربش باد،- غرق لذتم؟ می‌دانید دارم با چه خلق و طبع و صفت این پیشوای بزرگ -اصطلاحا- حال می‌کنم!؟

از استغنایش..... از بی‌نیازیش که از خدای بی‌نیاز به خلافت گرفته است... همین.

 

بگذارید اول بگویم این چند روز چه چیزهایی شنیده ام تا بعد برایتان یک داستان هم بنویسم که مربوط است.

این چند روز شنیدم که: اگر ما بر عقایدمان بمانیم آن‌ها ما را تحویل نمی‌گیرند (و این "ما" را بچه مسلمانی عزیز می‌گفت و مرادش از "آن‌ها" کسانی بود که ظاهر مسلمانی نگاه نمی‌داشتند و در تبختری ملائانه خود را از اهل شریعت بالاتر می دانستند.)
شنیدم که می گفتند: اگر خودمان باشیم، باید تنها باشیم. اگر برخی حدود شرعی را رد نکنیم اصلا در چشم‌شان خوار جلوه می‌کنیم.
جوانی ورودی جدید دانشگاه هنر با شرم می‌گفت اگر با دخترها گرم نگیریم اصلا از درس هم عقب می‌افتیم....

بعد سفر، از عزیزی شنیدم که مذهبی‌ها باید شیک باشند و بهترین‌ها را بپوشند تا دهان کسانی که فراخور تجربه‌هاشان و البته استکبارشان، مذهبی‌ها را ژولیده و خوار می‌بینند بسته شود.... و هرچند از سر خیر می‌گفت، حال و هوای استغنای نوح نبی در کلامش نبود....

 

بعد یاد تجربه‌های سال‌های انقلاب افتادم.
مذهبی‌ها را کوچک می‌شمردند. انقلابی‌ها را محکوم. انقلاب را هم محکوم به سقوط.
یاد تجربه‌های بعد انقلاب افتادم.
روشن‌فکرهای دروغین مردم جامعه را عوامی نادان می‌گفتند که تحت تاثیر کاریزمای (!) امام خمینی هستند و لایعقل اطاعت می‌کنند.
یاد سال‌های بعد از امام افتادم.
از خارج برگشته‌ها و رفاه زده‌ها هر کدام یک جور ملت را خوار می‌خواند و کوچک می دید. آقازاده‌ها آرام آرام در همین حاشیه بالا آمدند. ملت فکر کرد شاید مشکل از فرهنگ است و اصلاحات را بلی گفت. اما مشکل از خوی استکباری طبقه "ملاء" بود. این شد که دوران اصلاحات با خفت تمام شد و کسی سرکار آمد که بر یک صفت‌ش همه توافق داشتند:

او قد کوتاه بود. از بدنه بود. از ملت ضعیف و خوارپنداشته شده بود. 
باور کنید همین از ضعفا بودنش برای خیلی‌ها مثل من امیدواری ایجاد کرد که یعنی دوران "ملاءها"سر آمده آیا؟ بگذریم که او هم آن‌چنان که باید شکر نعمت اعتماد ملت را به جا نیاورد و خدا کمک‌ش کند به بازگشت و شکر.....
اما آینده به هر تقدیر از آن مستضعفین خواهد بود؛ جوانانی با غیرت از مستضعفین که بنیان کاخ ملاءها و فرعون‌ها را برخواهند کند... 

این ها را گفتم فقط به قدر دردِدل و البته برای اهل‌ش تذکار....

 

اما برای خاطرهای آرزومند و پرسودا هم داستانی بنویسم که به قدرش لذت ببرند.

لقمان را که می شناسید؛ آن قدر نزد خدا عزیز و دارای احترام است که اصلا خدا رسما در قرآن‌ش -به رسم خط عربی- یک صفحه می‌گذارد لقمان به جای کلام خدای تبارک، خلق را موعظه کند. می دانی یعنی چه این حرف!؟ بگذریم.
این جناب لقمان نبی یا وصی هم نیست که مناقشه‌های معروف در موردش راه داشته باشد. آخر این روزها مد شده تا می‌گوییم رسول الله (ص) این‌گونه بود، نه از سر آرزومندی و طلب که از سر بی قیدی می شنوی "خب اون رسول خدا بوده . ما که معصوم نیستیم...." و این یعنی نمی‌خواهم به او نزدیک شوم؛ من را رها کن!؟
بله این جناب لقمان معصوم نبوده است. نبی نبوده است. وصی نبوده است. او فردی عادی بوده. سیاه چرده، برده، نحیف به لحاظ قامت، کوچک در نگاه مردم. اما بزرگ نزد خدای کریم. او حکیم بوده و حکمت چیزی نیست که در قشری خاص با لباسی خاص بریزند. حکمت را در تن‌های نحیفی به ودیعه می‌گذارند که تو به راحتی از کنارشان با نگاه خفت یا نهایتا ترحم می‌گذری.....

حالا این لقمان سیاه نحیف برده‌ی حکیم در برابر گمان خلق نسبت به خودش چه می‌کند؟ این لقمان که موعظه‌هایش به فرزندش، می‌آید در تراز کلام خدا قرار‌می‌گیرد چه می کند؟ 
سعدی قشنگ می گوید: 
 

شنیدم که لقمان سیه‌فام بود   نه تن‌پرور و نازک اندام بود
یکی بنده‌ی خویش پنداشتش     زبون دید و در کار گل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت   به سالی سرایی ز بهرش بساخت
.......    

می دانی چه رخ داده؟ لقمان سیه فام داشته از گذری رد می شده و کسی او را با غلام خودش اشتباه می‌گیرد، بعد خطابش می‌کند و دستورش می‌دهد و عتابش می کند که چرا دیرآمده؟ و بعد برای ساخت خانه‌اش به عملگی وامی‌داردش. یک سالی می‌گذرد و لقمان بندگی و غلامی می‌کند تنها برای کسی که او را برده خودش پنداشته و سعدی می‌گوید با قهرش می‌ساخته است... یعنی انگار حتی تلاشی جدی نمی‌کند که بگوید من برده تو نیستم. یا از خدمت سرباز نمی‌زند.....
ظاهر و چهره و اصطلاحا کلاس لقمان، حکیم بزرگ الاهی چنان بوده که با بردگان اشتباه گرفته می‌شده است و او حتی سودای رفع این اتهام را از خود نداشته است............ 

وای خدای من!

چیست این حکمت که با لقمان، حکیم بزرگ دهر چنین می‌کند که حتی سودای این را ندارد که چیزی که هست جلوه کند!!!؟ دیگر جایی برای این می‌ماند که آدمی تلاش کند چیزی بالاتر از چیزی که هست جلوه کند؟

 

جناب لقمان این روزها تمام هوش و حواسم را برده....
خدای من! من اگر نتوانم به علی (ع) بزرگ و بلند مرتبه نزدیک شوم،
به لقمان که باید بتوانم لااقل گامی نزدیک شوم؟

 

-------------------

پی‌نوشت:


فصل سفرهای دور اول جهادی هم شروع شده؛ همه‌مان چه بخواهیم و چه نخواهیم قدری استکبار داریم. چه بخواهیم و چه نخواهیم هر کدام‌مان به قدر خودمان در "ملاء" هستیم. خوشا به حال آنان که سفر جهادی نصیب‌شان می‌شود؛ فرصتی برای کم‌کردن استکبارها و گذاشتن بارها....
و چه شایسته‌ی ترحمیم اگر با کوله‌بار استکبار و نگاه خفیفانه عازم چنین سفرهایی باشیم....
یاران عازم!
کوله‌های سفرتان را به قدر توان‌هاتان از نگاه استکباری، از نگاه خفیفانه به مستضعفین خالی کنید و خارج از توان‌تان را به صاحب دل‌ها بسپارید که اگر از سر صدق به او بسپاریم او دفتر استکبارمان را به نگاهی خواهد بست..... 

نظرات  (۳)

 متن خوبی بود یحیی جان
داستان ما هم مثل قوم نوح میمون که وسط خشکی داریم کشتی میسازیم
دیگران نباید هم بفهمند ما رو
ولی اون وقتی که طوفان شرو بشه همه چیز تغییر میکنه
پاسخ:
ممنون صادق جان
البته در مثل مناقشه نمی کنم ها. ولی محض اختلاط :)
اون قوم نوح بودن که نوح رو درک نمی کردن. نوح داشت کشتی می ساخت و قومش اون رو به تمسخر می گرفتن ! اگه ما مثل قوم نوح باشیم باید بریم و عوض بشیم قبل از اون که طوفان برسه....
سلام علیکم
احسنت بر شما
مطلب خوبی بود... البته ما هنوز نتونستیم استکبار رو بزاریم زمین... دعا کنید برامون
وبلاگ خوبی دارید و پرمحتوا...
احسنت
راستی شمارو لینک کردم
به ماهم سربزنید
خداقوت
یا حق
پاسخ:
لطف دارید. 
چشم حتما سر می زنم.
در پناه خدا باشین
یاعلی

سلام
قشنگ و پر محتوا
پاسخ:
ممنون. لطف دارید...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی