یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

 از کل دوران تحصیلم در دانشگاه هنر، تنها همین را دارم.

سفری بود به روستایی در شمال طالقان و ما هم قرار بود مثل چهل ‌وپنج نفری که در کاروان مان بودند، برویم  و جست‌وجوگرانه به مطالعه‌ی این روستا و اهلش بپردازیم. و در نظر ما، چه کار عبثی بود کار دوستانم که از قفل درها و سقف ها و دیوارها و ... عکاسی می کردند و متر برمی‌داشتند.

از همان ابتدا با صادق قرار گذاشتیم کاری نکنیم که فردا افسوس بخوریم. رفتیم سراغ تنفس روستا. رفتیم سراغ دردودل مردمان روستا. رفتیم سراغ دل‌های بزرگ و جوانی که در کالبدهای پیر و نحیف جا شده بود.

صحنه هایی را تجربه کردیم که باور کنید به زبان و قلم نمی‌آیند.

صحنه ای از عشق 1400 ساله‌ی جوانی که در قلب پیرمردی نودساله بود؛ هنوز شیرینی ش زیر زبان‌م هست.

کنار پیرمردی نیمه لال نشستیم که آرامش بی نظیرش و اشاره‌اش به آسمان و "برف می آید"ش هنوز دربرم گرفته است. انگار دنیا در تملک‌ش بود.

پیرمرد سیدی را هنوز همراه دارم که بار قمیش بر دوش از بالا می آمد و کنار من و صادق و آن پیرمرد آرام رسید و چیزهایی گفتیم که یقین کردم از من چندصدسالی جوان تر مانده است و حقیقی تر....

این مطلب در تاریخ 13 خرداد 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------

سخت می توانم برای کسی توضیح دهم که چرا من،

جوان بیست و چند‌ساله ی هزاره‌ی سوم، جوان عصر ارتباطات، جوان شنگول و سرمست غرور جوانی،
باید با این همه چیز که بهانه های خوبی هستند برای غرور و بی اعتنایی به غیر، با این همه دست مایه ی سرگرمی و غفلت،
عاشق آن پیرمرد هشتاد ساله‌ گشته ام؟
تازه برای تان سخت است احتمالا، که اگر بنویسم : باور ندارم کمتر معشوقی بتواند این گونه عقل از سر عاشق‌ش برباید که او ربوده است.....
پیرمرد امام ما بود آخر....... 

این مطلب در تاریخ 5 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-------------------------

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از شهر بزرگ، تهران و دیگر ابرشهرهای عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد تازه می‌شود به وسعت دو سه منطقه‌ی تهران!
هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر، شیک و سفیدپوش در مکه جمع می‌شوند، می‌آیند و می‌روند، می‌گردند و مروه را تا صفا، صفا می‌کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می‌روند، اصطلاحا وقوف می‌کنند. شب را می‌مانند و بعد مشعر و آخر سر منا....
مناسک دارد حج؛ آخر. دو میلیون و اندی انسان سفیدپوش در چند روز ناقابل همه‌ی شهر را پر می‌کنند و آداب به جا می‌آورند. شهری که چندان بزرگ نیست؛ مکه...
همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل‌های غولی‌پیکری که آسمان مکه را خراش داده‌اند و تا چشم کار می‌کند هم هتل است. دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس‌های شیک سفید. و درنمی‌مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می‌آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته‌اند؛ همه چیز طبیعی‌ست گویا....