شبیه مرغک زاری....
جمعه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۰، ۱۱:۵۸ ق.ظ
خیلی این خاندان کرم منت دارند بر آدم ها....
رفته ام حمام برای غسل جمعه. ناگهان به خاطرم می رسد غسل زیارتش را هم بکنم. ساعت یازده و نیم روز جمعه است.
ساعت هنوز دوازده نشده. و من بلیط ساعت سه و ربع روز جمعه تهران به مشهد را رزرو کرده ام.
خیلی این خاندان کرم، منت دارند بر آدم ها.
دلشان نیامد انگار که نپذیرندم.
به مشهد می روم؛ یا می برندم.
حلالم کنید....
شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد
جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد
شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را
برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد
درست مثل جوانی شرور و عاصی و سرکش
که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت
دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد
همیشه وقت زیارت ، شبیه پهنه دریا
تمام صورت من در پی کرانه بیفتد
شبیه رشته تسبیح پاره، دانه اشکم
به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد
ولیِّ عهد دلم نه ، تو شاه کشور قلبی
که با تو قصه جمشید، در فسانه بیفتد
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد
الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد
(محسن رضوانی)