طراحان هنری؛ زنبورهای بیعسل!
ما در فضای هنر، در دانشگاه و حرفه و رسانه و... و در تنفس اینها با دو تعبیر روبهرو هستیم. «هنر» و طراحی.
هنر (Art) و طراحی (Design) آن قدر کنار هم میآیند و نام دانشگاهها و مراکز آموزشی و بنیادهای فرهنگی را شکل میدهند، که گاهی جدایی ناپذیر میشوند و احتمالا خیلیها هم این دو را یکی میگیرند. برخی هم اصلا معانی دیگری با گفتن این کلمات منظور میکنند. مثلا خیلیها هنر را یک «ذوق» میبینند و طراحی را «ترسیم چیزی از جهان واقع» میفهمند.
در واقع این کلمات به خصوص در زبان ما فارسی، آمیختهی معانی متعددی است و سخت میشود یک معنای خاص را برای هر کدام توضیح داد. و البته من میخواهم در این چند خط همین کار را بکنم. اول بگذارید لب کلام را بگویم:
هنر در زبان جهانی امروز یک تقلای آگاهانه -و عموما زیباشناسانه- برای پاسخ به یک دغدغه درونیست و
طراحی در زبان جهانی امروز یک تقلای آگاهانه - و عموما زیباشناسانه- برای پاسخ به یک صورت مساله بیرونیست.
حالا اینها یعنی چه و ما در نسبت با این دو داریم چه میکنیم؟ بگذارید کمی توضیح بدهم.
هنر در لغت ما یعنی ما فارسزبانها ، از «هونر» آمده؛ هو + نر = نیک مردِ!
و اطلاق به بخش بزرگی از فعالیتهای نیک بشری دارد. برای همین است که ما در فرهنگ خودمان از هنرِ خانهداری، هنر زندگی، هنر آشپزی و حتی هنر خوب دیدن یا هنر خوب شنیدن هم داریم. اینها از اساس با آن تعبیر جهانی هنر (Art) دو چیز متفاوت هستند؛ هرچند هر دو به یک میزان بر دغدغهی «درونی»، تاکید دارند.
از سویی آرت (Art) چه ریشه لاتینش Artus باشد چه پیشتر و از یونانی Artem گرفته شده باشد که از الهه آرتمیس مشتق شده و حتی چه ریشه هندواروپایی «آر» یا «آرتا» داشته باشد، در نقش یک اتصالدهنده و پیوندزننده میان عالم محسوس و ماوراست.
به این ترتیب هم Art و هم هنر، با تمرکز بر نهادی که درون میکاود و ارتباط برقرار میکند، نهادی که پالوده و نیک است و استعداد ارتباط با ماورای محسوس را دارد، در واقع برسوژه تمرکز دارند.
در مقابل طراحی یا دیزاین شاید از ریشه فارسی دیسیدن و دیساوری نیز باشد چه در معنای خودش و چه در ریشه احتمالیش تمرکز بر شکل دادن و صورت بخشیدن دارد. طراح کسیست که شکل میدهد و فنآورانه میتواند یک ایده را محقق کند. به این ترتیب Design و طراحی هر دو بر ابژه تمرکز دارند.
همین اختلاف اساسی «هنر» و «طراحی» توضیح میدهد که چرا هنر دستدر کار درون است و طراحی مشغول بیرون. هنر که از ناحیه سوژه تعریف میشود جز در امور درونی قابل تعریف نیست و طراحی از جهت این که که مشغول ابژه است، معطوف به صورت مسائل بیرونیست.
حالا ما با این مفاهیم چه میکنیم؟
ما دانشگاههای طراحی و هنر تاسیس میکنیم. دانش جویانی را از تجربیات فنّانانهی هنرستانی یا محاسباتی ریاضی و حفظی سایر گرایشها، گرد هم میآوریم و با مجموعهی آموزشهایی که جمله ادعای «هنر» دارند آنها را بمباران میکنیم. هیچ تزکیه و تقلای درونی هدفمندی در این فرآیند در کار نیست پس احتمالا خروجیهای این فرآیند باید «طراح» باشند نه هنرمند و اصلا نیازهایی که ما در جامعه برای پاسخگویی به سمت نهاد هنری میفرستیم اساسا نیازهای طراحانه است و نه هنرمندانه.
اما با این وجود به دلیل زیستبوم آکادمیک هنری کشور، دانشآموختهگان ما توهم «هنرمند بودن» دارند.
در واقع آنها طراحانی هستند که میبایست با ورود به جامعه و ارتباط عمیق درست با جامعه، پاسخگوی نیازهای طراحانه آن باشند، اما با گرفتن ژست هنرمندی، به کل از مفاهمه با جامعه باز میمانند و «هنری» میشوند!
این گروه هنری با بازگشت به خود و ایجاد کلونی کوچک هنرمندانهای که سعی میکند با تایید و ساپورت یکدیگر زندگی هنرمندانهای را برای همه اعضا ممکن کند، بیش از پیش از جامعه خودش قطع ارتباط میکند.
چنین زیست آموزشی اساسا به کار طراحی برای جامعه نمیآید و تنها نخبهپروری خودخواندهای را زمینهسازی میکند. بحران چنین منظر غلطی به هنر و طراحی، به خصوص وقتی خودش را خوب تر نشان میدهد که در بین رشتههایی از جهان هنر و طراحی که از اصل «طراحی هستند و نه هنر» مانند معماری، طراحی صنعتی و گرافیک، نیز چنین زیست ناسالمی گسترش پیدا میکند. ما حالا با طراحانی روبهرو هستیم که به سودای هنرمند بودن هیچ وقت برای جامعهشان طراحی نمیکنند. زنبورهای بیعسل...