محمدابراهیم جعفری ۱۳۱۹-۱۳۹۷
اولین برخورد ما واقعا برخورد بود؛ روز اول دانشگاه هنر، کلاس درک و بیان. من که سر پرسودا و غرور جوانی داشتم مقابلش بلند شدم و دعوای مفصلی کردم...
اما مرد نازنین و خاکی قصه اصلا گویا بهش برنخورد.... دست پاچگی چهار استاد عزیز دیگر کلاس را در مهار من مهار کرد و مهربانانه آتشم را هم به آب لبخند فرونشاند...
همین برخورد تند نخست من و آرامش او بود که صمیمانه در دلم نشاندش و شاید او را هم به همدمی این جوان سرکش علاقه مند کرد.
بارها در خلوت اطراف کلاس و بازدید و رفت و آمد و ... کنارم می کشید و درددل می کردیم. از زمانه می گفت و از شعرهایش می خواند؛ شعر هایی که مهم تر از صنایع ادبی حس داشت...
یادش به خیر شعر پر حسی که برای علی بن ابی طالب امام مردان تاریخ گفته بود و با خواندنش اشک در چشمش غلطید...
بارها بعد از آن سال ها گفتم که اگر می دانستم محمدابراهیم جعفری که بود جرات نمی کردم آن روز اول بلند شوم... فکر کنم او هم خوب فهمیده بود جاهلی این بچه دانشجوی روز اولی را...
خدایش بیامرزد