مهربانبانو!
تسلای غم وفاتش را خدمت برادرش باید برد...
هرچه پیش مادرش زهرا (س) احساس بچهگی میکنم؛ و این که می توانم بی خیال همه دنیا و حتی آخرت، زیر چادرش بنشینم و بازیهای بچهگانه انجام دهم؛ پیش او که می ایستم احساس خواری دارم؛ و این که راهی جز ایستادن و سکوت و حبس نفس ندارم ...
اصلا از آغاز مادرش، مادر من هم بوده انگار؛ و تا باشد همین باشد....
این بانو را اما هر بار که میروم حرمش، هیچ بار نشده با او خودمانی شوم. مقابل ضریحش همیشه احساس میکنم قد بلندش زیر چادری که روی کرهی ارض را پوشانده، خارج از دایره نگاه من است و حرمت آغوشش و حریمش هم دست نیافتنیتر از آن است که خیال غرق شدن در آن را به خاطرم بیاورم.
زیارت مادرش -حتی از بعید- مانند آن است که در برت گرفته؛ اصلا قدر بلند زهرای اطهر (س) را حس نمیکنی از بس که از رگ گردن هم به تو نزدیکتر است انگار... هیچکس در تاریخ هم حس نکرد این قدر و قامت بلند را؛ از بس که در مقابل عظمت علی (ع) خود را منها کرد!
اما این خانم ، این عقیله هاشمی، انگار در مقابلش ایستادهای ولی گردنت نمیتواند چشمانت را بالاتر از افق انگشتان پاهایت همراهی کند.....
در حرم این بانو همیشه به قیام باید بایستی....
اهل این بیت هر کدامشان اسراری با خود دارد و هر کشف سری، لذتی، که عالم تا دنیا دنیاست و تا آخرت آخرت خواهد بود، از لذت تهی نخواهد بود.
این وقت ها و مناسبت ها کمتر شعری مانند اشعار شاعر نظرکردهی قمی، سید حمیدرضا برقعی می تواند حرف دل بزند.
زیر باران بیامان بانو!
آسمان روی آسمان، بانو!
چادرت خیس میشود اما
دست من نیست مهربانبانو!
گم شده خاطرات کودکیام
گریهگریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم
من همان کودکم همان، بانو!
میدوم در رواق تو در تو
گفتم آهو و ناگهان، بانو...
چای میخورد و زیر لب میگفت:
طعم سوهان و زعفران بانو!"
از نگاهم خودت بخوان، بانو!
آنِ شعر است، شعر آیینی
ای جهانِ من ای جهان بانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است
شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است،
مرگ یک روز بی گمان ...
پینوشت:
------------------
این بار نه مانند برخی بارها که تصور میکنی به صلهای یا امری میخواندندت، بلکه همین طوری انگار خواندهباشند آدم را، انگار دوباره عازم حریم امن برادر همین مهربان بانو هستم... شکر.