یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بچه» ثبت شده است

وسط شام ناگهان انگار که اشراقی رخ داده باشد می‌پرسد:
- بابا فکر کنم شما اشتباه فکر می‌کنید!
- چی رو بابا؟!
- این که این که می‌زنن یعنی آدم #امریکاهستن!
روی سینه‌اش از گردن تا پایین با انگشت خط می‌کشد.... متوجه منظورش می‌شوم. پیش‌تر که اخبار دیده بود و #ترامپ و#نتانیاهو و #مکرون را دیده بود که همه گردن‌شان مثل هم است، اشراق کرده بود که «فهمیدم این‌ها آمریکا هستند که این طوری دارن!»
و روی سینه‌اش از گردن تا پایین با انگشت خط کشیده بود...
یعنی وسط شام در ذهن‌ش قفل کرده که این معما را حل کند! می‌گویم - چرا بابا!؟
- آخه #کارگاه_گجت هم داره! اون آدم خوبیه. اون تالون رو شکست داده!
- بابا اون لباس خارجی‌هاست! خارجی‌ها خیلی‌هاشون آمریکا هستن. ولی بعضی‌هاشون هم خوبن.
- پس چرا تالون نداشت!؟
- بابا می‌دونی....
.
خیلی سخت برای‌ش توضیح دادم :)

شگفت‌آور است!
وقتی با آن عظمت‌ت کودکی را در آغوش می‌کشی و با آن‌ها شوخی می‌کنی. تو یک جهان را بر پا ایستانیده بودی و حالا کنار بچه‌ها نشسته‌ای!؟
شبیه مفاهیمی هستی چونان عمیق‌ و وسیع که هرکس انگار هر چه توصیف می‌کند فقط گوشه‌ای را آشکار می‌کند.
اصلا کافی‌ست هر کس از تو تنها یک تصویر دیده باشد تا آشوب شود؛ هر کس از یک تصویر تو بخواهد توصیف‌ت کند جنگی بزرگ برپا می‌شود و در تعریف تو در گل مانند. هر تصویر تو به تنهایی یک داستان بلند است و تو چه طور این همه داستان متناقض را کنار هم ساخته‌ای!؟
تو امام آن‌ها بودی که در اوج پیری و عصمت، هنوز می‌فهمند!
تو برای ما جمع نقیض‌ها بودی! جمع ناممکن‌ها...تو بهانه‌ای بودی که اگر نبود اصلا داستان اولیای خدا را افسانه و قصه می دیدیم اگر تو را نمی‌دیدیم! مثل خیلی ها که افسانه و قصه می‌بینند چون نخواستند تو را ببیند.
تو ما را راه بردی تا کوچه‌های مدینه تاریخ. تا دارالعماره کوفه. تا غربت چادرهای اردوگاه حسن؛ وقتی جام زهر نوشیدی...
.
تو آمدی که ما را آزاد کنی اما اسیر کردی.....
.
بت من شکستی و خود شده‌ای بت من؛ بت من! تو چه بت شکنی
فکان لانت کبیرهم فکسرتهم بید قمن

lgvh_امام-خمینی-کودکان.jpg
 

آواهای نخستین از اهمیت زیادی برخوردارند. این که نخستین هجاهای ما وقتی نوزاد هستیم چه طور و چرا تولید می‌شوند؟
محمد اولین هجایی که به زبان آورد «مم مم مم».. بود. لب‌هایش را به هم نزدیک می‌کرد و صدا در می‌آورد... «مم مم مم». یک صوت درون‌گرای محافظه‌کار که انگار در خفقان و شکست یک تمایل برون‌گرا به دست آمده است و در زندانی کردن هجا در پشت دولب شکل می‌گیرد. محمد می‌آمد که بروز کند و ناگهان انگار تمامیت‌ش را کنترل می‌کرد و خودش را می‌یافت : «م مم م مم»
بعدتر که خواست از خودش فرافکنی کند همزه را هم به عنوان هجایی برون‌گرا اضافه کرد. حالا می‌گفت «ام اام ام ام» . اولین بار که فهمیدم فرافکنی محبوب‌ش از خودش، برای محبوب‌ترین‌ش هست و مادرش را با تمام وجود صدا می‌کند ذوق زده شدم... «ام ام اما ام اما» ... محمد کلمه «ام» عربی را می‌گفت و مادرش را صدا می‌کرد. بعدتر با تکرار مکرر «ام ام» و رسیدن به «امامامااما»... به «ماما» و بعدتر به «مامان» رسید... برای من رمز «م» و «ام» و «ماما» و «مامان» در تجربه محمد از جهان، در تجربه‌ش از شناخت جهان و شناساکردن آن عینی و حل شد.

baby-closeup-697x697.jpg

"شکر زیادت می‌کند و ناشکری کمت."
این قانون هستی‌ست، روزی که به دست هستی‌بخش گشاده شد.
و شکر چیزی نیست که همین طوری فقط به ریا بلند یا به خفی مدام به زبان‌ش بیاوری... شکر از درون خیلی شناسا و ملموس بالا می‌آید. حتی بدون هیچ بروزی. همین که نسبت به زمانه نق می‌زنی و از آینده بیم‌ناکی و مدام فکر دلار و بازار و تحریم و کجا بریم می‌کنی یعنی باید آماده شوی برای کم شدن. برای سقوط اعتبارات‌ت. برای فلاکت...
***
من در دوران اندک و بچه‌گانه عمرم کم ندیدم کسانی را که کم شدند. نابود شدند. ندار شدند. حزب‌های نق نقو که کم شدند! نیست شدند. آدم‌های نق نقو که کم شدند. فراموش شدند... و زیاد کسانی که زیاد شدند؛ از گشاده‌دلی. از رضایت عمیق قلبی ؛ از شکر.
شکر یعنی ببینی که چقدر همه چیز خوب است. چقدر همه چیز به دست کریم است. چقدر عالم روشن است؛‌ با تمام کفر و ایمان‌ش... و چقدر کفر کوچک است؛ وقتی تقلا می‌کند تا با دست‌مالش خورشید را بپوشاند.

شکر یک واقعیت ملموس است برای بنده‌ها؛ و یک دور دست‌نایافتنی برای آزادها.
و خوش بندی‌ که چنین زیاد کند. و اف بر آن آزادی که چنین کم می‌کند.

two-child.jpg