یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

یانون

گاه‌نوشته‌های یا.نون

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسباب کشی» ثبت شده است

بسم الله...

 

یانون

www.blog.ir سرویس بلاگ خوبی ست که توسط بروبچه های خوب ایرانی راه افتاده.

از همه مهم‌تر شاید همین آدرس فوق‌العاده شان و البته تبلیغ نداشتن‌شان باشد؛ چیزی که به خاطرش خانه ی قبلی را ترک کردم. بروبچه های بلاگ دات آی آر، سرویس را به گونه ای راه انداخته اند که قلم هایی هرجایی در آن جا نداشته باشد. قرارشان بر ایجاد فضایی برای بیان و ابلاغ بوده نه حرف و حرافی! برای همین به صورت دعوت نامه ای مشترک می پذیرند و همین بار تکلیف چون منی را که دارم از این سرویس استفاده می کنم نزد خدای خود و وجدانم و همچنین رفقای بیانی سنگین می کند.

اول بار که بلاگ دات آی آر را شناختم نمی دانستم متعلق به دوستی ست که دو سال قبلش اربعین حسینی را با هم در کربلای حسین (ع) بوده ایم.

بعدها که شناختمش بیش‌تر مشتاق شدم تا به این جا نقل مکان کنم

از این به بعد این جا می نویسم.

هنوز خیلی بیش‌تر می تواند رشد کند و امکانات به آن اضافه شود اما همین دو امکان اصلی یعنی

- آدرس خوب و صریحش و  

- تبلیغ نداشتن‌ش

کافی ست تا با همه‌ی کم‌بودهای احتمالی ش بسازی؛ هر چند بلاگ دات آی آر با همین امکانات فعلی ش به مراتب بهتر از سرویس‌هایی نظیر بلاگفا و بلاگ‌ها و پرشین بلاگ و .... است؛ لااقل در تجربه من که این طور بوده. و یقین و امید که بهتر هم خواهد شد. 

این مطلب در تاریخ 7 فروردین 1390 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.

-----------------------

 ایستاده‌ام وسط حیاط، باد نوروزی بیست‌ونهم اسفند لای موهایم می‌وزد، به خیال این که مثل داستان‌ها، موهایم را در هوا افشان‌کند و منصرف می‌شود وقتی می‌بیند که این موهای مجعد تودرتو خیال افشان شدن ندارند......

باد می ایستد. سکوت سردی همه جا را پر کرده، مگر غار غار کلاغی گاه‌به‌گاهی خراشی بر این هیبت ساکن وارد کند. نگاه می‌کنم! هیچ ذوقی برای ماندنم نمانده...
رنگ حوض پر از ماهی در نگاهم رفته و نمی‌دانم این بی رنگی به خاطر غباری‌ست که این زمستان بر روی آن نشسته یا غباری که در چشمم دارم!؟
از وقتی رفتن‌مان قطعی شد این گونه شدم.
خیلی تلاش کردم نرویم!
دوست داشتم این خانه را؛ پنجاه سالگی‌اش را، حیاط قدیمی و بدون مشرف‌ش را، حوض پر از ماهی‌اش را، دو درخت خرمالو و درختان توت و نارنج‌ش را، گل‌های رز و محمدی‌ش را دوست داشتم! حتی شمشادهای هرجایی‌اش را دوست داشتم. آن تابستان‌ها که تخت روی حوض می‌گذاشتم و در خنکای آب و سایه‌ی درخت خرمالو برای خودم رمان می‌خواندم را دوست داشتم. آن لاک‌پشت‌ها، ماهی‌ها حتی این گربه‌ها، حتی آن گربه‌ای که آن بهار ماهی قرمز توی حوض را ناجوان‌مردانه شکار کرد، آن‌طور که پولک‌هایش روی آب حیران مانده بودند، همه را دوست داشتم.
حوض خانه مان